مدلهاي قطعي سازمانها
در اوايل عصر صنعتي شدن، شركتها به همان ترتيبي تصور ميشدند كه نيوتن عالم را تصور ميكرد، يعني به صورت ماشيني كه توسط خالق يا مالك خود ايجاد شده تا اهداف وي را برآورده سازد. طبعاً اصليترين هدف مالك نيز كسب منفعت است. بنابراين عملكرد
اجتماعي شركت و درواقع تنها مسئوليت آن فراهم كردن امكان بازگشت سرمايه مالك آن تلقي ميشد. اين عقيده همچنان توسط ميلتون فريدمن حفظ ميشود (1970).
مالكين ظاهراً بر آنچه به وجود آورده بودند، كنترل نامحدود داشتند. آنها توسط قوانين و تشكلها، محدود و قانونمند نميشدند. اجزاي انساني شركتها نيز به صورت اجزا قابل جايگزيني با ماشينها در نظر گرفته ميشدند.
البته اين بدان معني نيست كه مالكين از حقوق انساني كارگران خود بي اطلاع بودند، اما توافقنامه استخدامي حتماً مالكين را از احراز مسئوليت در قبال برآوردن اهداف كارگران معاف ميكرد. تنها وظيفه استخدامكننده در
برابر استخدام، پرداخت دستمزد در قبال كار انجام شده بود. بدينترتيب كارگران مانند ماشينهاي سكهاي امروزه تلقي ميشدند كه با انداختن يك سكه، يك واحد خروجي و با انداختن دو سكه، دو واحد خروجي حاصل
ميشود.
اينگونه طرز تلقي و روش مدلسازي براي شركتها به دلايل زير امكان پذير بود:
كارگران اغلب كمسواد و نسبتاً غيرماهر بودند، اما براي كارهاي ساده و تكراري كه بدانها محول ميشد، مناسب بودند. انجام اين كارها نياز به رفتاري داشت كه بيشتر ماشيني و كمتر انساني بود.
از آنجا كه عملاً هيچگونه تأمين اجتماعي وجود نداشت ، لذا بيكاري به معناي ازدسترفتن پشتوانه مالي بهشمارميآمد. در نتيجه كارگران مجبور ميشدند شرايط كاري را كه بيشتر براي ماشين مناسب بود تا آدمي، بپذيرند.
تعداد بسيار زيادي از افراد در جستجوي كار بودند لذا ميشد كارگران را مانند قطعات ماشين جايگزين كرد و كارگران نيز از اين موضوع آگاهي داشتند.
با صنعتيشدن جوامع، ماشينها جايگزين هزاران كارگر كشاورز شدند و در نتيجه ميزان بيكاري در ميان كارگران غيرماهر كشاورزي به شدت بالا رفت. اين امر به نوبه خود به اثرات بيثباتكننده اجتماعي منجر گشت؛ اما با عرضه مفهوم جديدي در توليد در واقع از
بروز فاجعه جلوگيري شد. فرآيندهاي توليدي اغلب به مانند يك تراكتور پيچيده طراحي شده بودند كه در آن اجزاي بسيار سادهاي كه كارهاي سادهاي را انجام ميدهد وجود دارد. به كارگران غير ماهر انجام اين كارهاي ساده و ابتدايي محول ميشد.
در آن زمان، مدل مكانيكي توليد و اعمال طرح آموزش اجباري براي عامه مردم، ارتش كارگران نيمهماهر بخش كشاورزي را جايگزين كارگران نيمهماهر صنعتي كرد. تأثير شگرف اين مدل مكانيكي براي سازمانها بر بهرهوري چنان عميق بود كه نتايج مطلوب و
خدمات حاصل از آن در طي يك نسل، از كليه انتظارات فراتر رفت.
گرچه هنري فورد در ايجاد يك سيستم مكانيكي توليد انبوه موفقيت بزرگي كسب كرد، اما اين سيستم در دل خود بذر سقوط و ناكامي را نيز به همراه داشت. او هنگامي كه ميگفت : مشتريان با خريد اتومبيل مشكيرنگ در واقع صاحب اتومبيلي با هر رنگ
دلخواهشان هستند، نشان داد كه در درك توانايي و جذابيت توليد انواع مختلف و متنوع محصولات دچار ضعف است. اين درك ناصحيح فرصت مناسبي براي آلفرد اسلون از شركت جنرال موتورز فراهم كرد تا بر بازار اتومبيل غلبه پيدا كند. اسلون با درك
مفهوم توليد انبوه پاسخ اين سئوال را پيدا كرد كه چگونه ميتوان محصول را به فروش رساند. بدين ترتيب عصر بازاريابي آغاز شد. اين امر سئوالات مهمي را درپيداشت كه مهمترين آنها عبارت بود از اين كه چگونه ميتوان توليد، توزيع و بازاريابي را سازماندهي و
مديريت كرد تا بتوان پاسخگوي نياز بازار بود.
با ارتقا اندازه و پيچيدگي سازمانها ، اعمال مديريت بر آنها بر اساس طرز تفكر ماشيني، كارآيي كمتري از خود نشان ميداد. بدينسان كنترل غير متمركز امري ضروري بود كه با مفاهيم مكانيكي درباره سازمانها مغايرت پيدا ميكرد. ماشين احتياج به كنترل متمركز وعدم
تغيير خروجي دارد. هيچ رانندهاي با عقل سليم اتومبيلي را با چرخهاي خودمحور (كنترل غير متمركز) نخواهد راند.
اما در سازماني كه اجزا خود را به عملكردهاي نامتغير وادار ميكند ( مانند سيستمهاي بوروكراتيك) ، عدم تمركز اگر به آشوب نيانجامد، دستكم باعث بينظمي ميشود. اين امر از آنجا ناشي ميشود كه با بهبود عملكرد بخشي از اجزا سيستم به طور جداگانه ـ كه در
تمركززدايي امري معمول است ـ اغلب، كار ديگر بخشها وگهگاه كل سيستم دچار نقصان ميشود. به عنوان مثال بهترين راه حل براي مسأله توليد به طور مجزا (كه ميتواند كاهش تعداد محصولات توليد باشد) در تضادي آشكار با بهترين راه حل مسأله بازاريابي (كه
در واقع ارائه طيف وسيعي از محصولات متنوع ميباشد). با آشكار شدن اين مسأله كه بهبود قابليت و كارآيي يك بخش نميتواند به بهبود كارآيي كل بيانجامد، تمركزگرايي بهخوديخود پيشميآيد. متعاقب آن با مشاهده عدم كارآيي مناسب برخي اجزاي تحت
تمركزگرايي، نوبت به تمركززدايي مي رسد. بدين دليل است كه سازمانها هراز چندگاهي ميان تمركزگرايي و تمركززدايي در حال نوسان وجابجا شدن هستند.
مسائلي كه در عملكرد توليد پيش ميآيد، نوعاً با راهحلهاي مكانيكي مرتفع ميشوند. چند روش رياضي (در تحقيق در عمليات و مديريت) براي مواجهه با مسائل توليد – انبار داري ابداع شد: اندازه اقتصادي بستهها، زمانبندي توليد، تنظيم برنامههاي توليد، اختصاص
توليد به اماكن و تجهيزات مختلف، زمانبندي خدمات نگهداري تجهيزات و تعمير و جايگزيني آنها. گر چه اين روشها معمولاً به بهبود توليد منجر ميشدند، اما يا به بهبود عملكرد سيستمي كه توليد، بخشي از آن را تشكيل ميداد منجر نميگرديدند و يا آنچنان كه
بايدوشايد به بهبود توليد منجر نميشدند. به مسائلي كه در قالب توليد به آنها توجه ميشد، ميتوانستيم در قالب مسائل سيستمي ـ اجتماعي نيز نگاه كنيم.
مثالي از برخورد سيستمي-اجتماعي با مسأله توليد- انبارداري، راه حل پيشنهادي يك شركت توليد سمباده است كه در طي آن به مشتريان مناسب با زماني كه براي تحويل سفارش خود به شركت مهلت ميدادند، تخفيف داده ميشد، اين راه حل در واقع «تقاضا» را به
تغييري نسبتاً كنترلپذير تبديل ميكرد و اين امر با در نظر گرفتن هدفمندي مشتريان امكانپذير ميشد. اين راهحل، مسائل انبارداري را نسبت به راهحلي كه از ديدگاه مكانيكي حاصل ميشد، به مقدار بسيار قابل ملاحظه اي تقليل ميداد و تاثير عميقي بر نگرش و عقيده
مشتريان نسبت به كارخانه برجانهاد.
مسأله آسانسور را كه در فصل پيش بدان اشاره كرديم به خاطر آوريد. مهندسين مشاور آن را از ديدگاه مكانيكي بررسي ميكردند. هر سه راهحل پيشنهادي آنها، كه هيچكدام به حل مسأله منجر نشد، از مدل مكانيكي عملكرد آسانسور حاصل ميشدند. اما روانشناس
جوان، مسأله را به صورت خدماتي كه به يك سيستم اجتماعي عرضه ميشود، در نظر گرفت. او به مسأله از ديدگاه سيستم هاي انيميتد، يعني انسانها، در يك سيستم اجتماعي مينگريست. او در نتيجه، بيحوصلگي و نه آسانسور را به عنوان مسأله شناسايي كرد و راهحل
مناسبي براي آن پيشنهاد كرد.
به طور خلاصه، مدلهاي قطعي در صورتي ميتوانند نتايج قابل قبول بهبارآورند كه در بخش يا بخشهايي از سيستم به طور مجزا اعمال شوند. اما در عين حال امكان آن وجود دارد كه با وجود بهبود عملكرد اجزاي يك سيستم، عملكرد كل مجموعه دچار نقصان شود.
نتيجتاً واقعيت اين است كه هيچ بخش يا جنبهاي از سيستم داراي تاثير مستقلي بر عملكرد كل سيستم نميباشد. عملكرد سيستم محصول اندركنش اجزاي آن است. علاوه بر آن، عملكرد اجزاي يك سيستم اجتماعي را ميتوان با نگرش سيستمي ـ اجتماعي بهبود
بيشتري بخشيد.
:: موضوعات مرتبط:
مقالات و كتاب مديريت ,
,
:: برچسبها:
كتاب خلق مجدد سازمان - فصل دوم- قسمت 3 ,
سيستمهاي اكولوژيكي ,
عدم تطابق مدلها و سيستمهاي اجتماعي ,
مدلهاي قطعي سازمانها ,
,
:: بازدید از این مطلب : 917
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0